پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۱۷

راسکلنیکف

یکی از فصلهای کتاب جنایت و مکافات بطور کامل اختصاص داره به نامه ی مادر راسکلنیکف به او. در این نامه مادر شرح حال کوتاهی از شرایط زندگی خودش و خواهر راسکلنیکف می نویسه و سپس ج...

چه زیباست شب!

دوباره  نیمه شب و بی خوابی و سکوت و تهوع همه با هم جمع شدن تا این لحظه های رویایی رو خلق کنن. به راستی چه زیباست شب، چه یکتاست شب! بیشتر لحظه های خوب زندگی من شبها اتفاق افتاده اند. بماند که بقول صادق هدایت همه چیز در برابر آفتاب لوس و بی مزه ست، اما بیشتر از بد بودن آفتاب، اون خود شبه که پر از لحظه های تازه و زیباست. می تونم بگم که تقریبا یادم نمیاد هیچکدوم از نوشته هام رو در روز نوشته باشم، حتی درسهام رو همیشه شبها خوندم، فکرها مهم رو به شبها موکول کردم و تصمیم های مهم زندگیم رو همیشه شبها گرفته ام . همیشه وقتی هوا کم کم داره روشن میشه از آرامش روحی و فکری من هم کاسته میشه. آفتاب همه رو از هم جدا میکنه، و از همه بدتر انسان رو از خود درونیش، و از لحظاتی که با خودش میگذرونه. یادمه دوران خدمت بایدشنبه ها ساعت شش صبح به پادگان چمران در کرج می رسیدم، و البته چون از قم راه می افتادم چاره ای نداشتم جز اینکه حوالی ساعت سه خونه رو ترک کنم. یک بار وقتی به خیابون رفتم اونقدر ماشین نیومد که از ترس دیر شدن با همون کوله پشتی زبر و سنگین سربازی که روی دوشم بود باند وسط خیابون رو گرفتم و...

گاهی نمی شود که نمی شود!

محاسبات آدم گاهی اشتباه از آب در می آید! هیچ حساب و کتابی هم ندارد... نه به این که چقدر ریاضی آدم خوب است بستگی دارد و نه به این که چقدر مخ آدم خوب کار کند... گاهی نمی شود که نمی شود!  در دوران راهنمایی یک معلّم ریاضی داشتیم که موقع درس دادن جای خالی روی تخته سیاه باقی نمی گذاشت. آنقدر عدد و فرمول روی آن می نوشت و حرف های بی سرو ته می زد و قصّه می بافت که چشمان مان سیاهی می رفت. همیشه جایی در میانِ اینهمه عدد و فرمول، جوابِ یکی از مساله هایی را که می خواست در همان روز برایمان حل کند پنهان بود، به طوری که برای کسی جلب توجّه نکند. (و البته ما هم که دانش آموزان بسیار نکته بین و پر هوش و حواسی بودیم و خیلی هم این موضوع برایمن مهم بود!!!) بعد زمانی که بالاخره آن مساله را حل می کرد به عنوان پاسخ نهایی، دور آن عدد پنهان، چندین بار خط می کشید و به این طریق نشان می داد که همه چیز را پیشاپیش پیش بینی و طراحی کرده است. آنقدر هم از این شیرین کاری خوشحال می شد که تا آخر کلاس پشت سرِ هم قهقهه های نامتعارف می زد... یک روز وقتی تمام این کارها را انجام داد و دور آن عدد خط کشید، یکی از بچّ...

حتی دزد هم می تواند کمی شرف داشته باشد

دو حادثه ی هولناک در عرض دو روز پشت انسان را می لرزاند؛ یکی لرزش زمین در کرمانشاه و دیگری سرقت کمک به زلزله زدگان توسط عده ای گردنه گیر! یاد یکی از داستان کوتاه های نیمه تمام خودم افتادم که در آن یک گدای دله دزد، به بهانه کمک به یک گدای نابینا با او همراه می شود و دائم از او می دزدد و می برد... گدای نابینا چاره ای جز اعتماد به او ندارد چون کس دیگری وجود ندارد که به او کمک کند. با استفاده از این شرایط، گدای دله دزد مثل یک انگل به گدای نابینا می چسبد تا آنجا که تکنیک های گدایی خودش را فراموش می کند و ... البته داستان با زبان طنز نوشته شده بود و مثل خیای از کارهای من نیمه تمام هم رها! ولی الان به فکرم رسید که ادامه اش را چکار کنم. خلاصه این که اوضاع بسی تاسف برانگیز است. امیدوارم شرایط هر چه زودتر برای زلزله زدگان هموار شود، اما واقعا امیدی به شفای آن دزدان فرصت طلب ندارم.

آیا این یک شروع دوباره ست؟

رومن گاری یک رمان زیبا داره با نام "پیمان سپیده دم" که شرح حال کودکی تا جوانیِ خودش رو با اون قلم ویژه ی طنزآلود نوشته. اونقدر این کتاب زیباست که ارزش چند بار خوندن رو هم داره. در بخش های ابتدایی این کتاب، رومن گاری کودکیِ خودش رو هم به طنز می گیره، وقتی که قبل از حتّی نوشتنِ یک مطلبِ کوتاه برای خودش اسم هنری انتخاب می کرده و خودش رو در هیبتِ یک نویسنده ی بزرگ تجسّم می کرده. حالا فکر نکنید که من هم در این زمینه دستکمی از رومن گاری دارم! من هم برای خودم تا حالا چند بار شروع و هدف گذاری کردم  و حتّی گاهی تا مدّتی هم خوب پیش رفتم. امّا یهو یه اتفاقی افتاده (و یا من فکر کردم افتاده!) که همه چیز متوقف شده. گاهی هم که احساساتی شدم و هر چی که نوشتم حذف و منهدم کردم! مثل وبلاگهای فارسی قبلی ام که اتفاقا تازه پر خواننده هم شده بودن. حالا این برای بار چندمه که دارم راه رو آغاز می کنم. همین الان دارم فکر می کنم که این بار با همیشه متفاوته. امیدوارم واقعا همینطور باشه.