چه زیباست شب!

دوباره  نیمه شب و بی خوابی و سکوت و تهوع همه با هم جمع شدن تا این لحظه های رویایی رو خلق کنن. به راستی چه زیباست شب، چه یکتاست شب!

بیشتر لحظه های خوب زندگی من شبها اتفاق افتاده اند. بماند که بقول صادق هدایت همه چیز در برابر آفتاب لوس و بی مزه ست، اما بیشتر از بد بودن آفتاب، اون خود شبه که پر از لحظه های تازه و زیباست. می تونم بگم که تقریبا یادم نمیاد هیچکدوم از نوشته هام رو در روز نوشته باشم، حتی درسهام رو همیشه شبها خوندم، فکرها مهم رو به شبها موکول کردم و تصمیم های مهم زندگیم رو همیشه شبها گرفته ام . همیشه وقتی هوا کم کم داره روشن میشه از آرامش روحی و فکری من هم کاسته میشه. آفتاب همه رو از هم جدا میکنه، و از همه بدتر انسان رو از خود درونیش، و از لحظاتی که با خودش میگذرونه.

یادمه دوران خدمت بایدشنبه ها ساعت شش صبح به پادگان چمران در کرج می رسیدم، و البته چون از قم راه می افتادم چاره ای نداشتم جز اینکه حوالی ساعت سه خونه رو ترک کنم. یک بار وقتی به خیابون رفتم اونقدر ماشین نیومد که از ترس دیر شدن با همون کوله پشتی زبر و سنگین سربازی که روی دوشم بود باند وسط خیابون رو گرفتم و چند کیلومتر دویدم تا به یک خیابون اصلی تر برسم. دی ماه بود و سرمای خشک قم صورتم رو می سوزوند. چراغهای زرد خیابون زل زده بودن توی چشمام، انگار منتظر بودن از پا بیفتم. اون وقت برای چند دقیقه حس کردم چقدر شب می تونه بی رحم باشه... اما درست چند دقیقه بعد وقتی بالاخره سر و کله یه مسافربر مهربون پیدا شد و من در پیکان قراضه اما گرمش صدای رادیو رو شنیدم فورا از احساسم پشیمون شدم.

شب هیچوقت بی رحم نبوده و نیست. شب ما رو به خودمون پیوند می زنه. شب ما رو به فکر کردن با خودمون دعوت میکنه، به سبک سنگین کردن کارها و فکرها و رویاهامون... شب به ما این فرصت رو میده که خود واقعی مون رو حس کنیم. و در برابر اینهمه هیچ توقعی ازمون نداره. شب رو درک کنیم و دوست داشته باشیم.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

نگاهی بر ترانه ی "نون و پنیر و سبزی" از شهیار قنبری

داستان کوتاه - پمپ بنزین!

حتی دزد هم می تواند کمی شرف داشته باشد