نگاهی بر ترانه ی "نون و پنیر و سبزی" از شهیار قنبری


ترانه سرا: شهیار قنبری
آهنگساز: فرید زولاند
خواننده: داریوش و ابی

ترانه ای که در میان چند ترانهی دیگر در حال گم شدن و فراموشی است، اما ناگهان مورد توجه فرید زولاند قرار
می گیرد. کاری منحصربفرد، ظهور یک داستان تمام عیار در ترانهی فارسی با تلفیق نمادهای کهن و مدرن ایرانی،
با دهها ترکیب ادبی نو و شگفت انگیز.
ترانه ی نون و پنیر و سبزی تمام اجزا و عناصر یک داستان را دارد و این وجه متمایزکننده ی دیگر آن است. این
ترانه به ما تصویر ورودی می دهد، تم می دهد و شخصیت پردازی می کند، اتفاق داستانی می سازد، آن را به
اوج می رساند و آنگاه ما را به نتیجه ی نهایی می رساند.
ترانه تا حدودی از ساختار رایج ورس و کورس در ترانهی نوین سرپیچی، اما برای خودش قالبی جدید و نوآورانه
دست و پا می کند. در محصول نهایی، ورس ها کمی طولانی تر از معمول هستند و بخش هایی از کورس در واقع
از ورس ها استخراج شده اند. همچنین این ترانه دارای یک ورودی و چهار ورس است که آن را از ترانه های معمول
طولانی تر می کند.

Intro
نون و پنیر و هق هق
سفره سرد عاشق
نون و پنیر و فندق
رخت عزا تو صندوق
نون بیات و حلوا
سوخته حریر دریا
نون و پنیر و گردو
قصه شهر جادو
نون و پنیر و بادوم
یه قصه ی ناتموم
نون و پنیر و سبزی
تو بیش از این می ارزی

ترانه با یک تصویر ورودی (Opening Image) پست مدرن از زندگی درونی و بیرونی ما آغاز می شود. یک صحنه
پردازی جالب با عبارت "نان و پنیر" که ما را بلافاصله بر سر یک سفره می نشاند. سفره ای که برای ما لحظات
بغض آلود یک انسان غمگین(ایرانی) را با رخت های عزایش در صندوق تداعی می کند.
چهار سطر اول ترانه، حزن و اندوهِ فردی شخص را با به تصویر کشیدن عناصر درونِ خانه اش، و چهار سطر بعدی
فجایعی را که در جامعه در جال روی دادن هستند (و به نوعی موجب آن حزن و اندوه فردی شده اند) تصویر می
کنند.
در میان تمام بندهایی که با "نون " آغاز می شوند، انتخاب "نون بیات و حلوا" برای سفر به ابعاد بیرونی زندگی
شخص، یک شاهکار تمام عیار است. پیوند آرمانها و آرزوهایی که در گذر زمان بیات شده اند و از دهن افتاده اند،
با "حلوا" که مظهر شیرینی است و ما را ناخودآگاه به یاد "شیرین نشدن دهان با حلواحلوا گفتن" می اندازد،
بسیار ظریف و هنرمندانه صورت گرفته است. یا ترکیب "سوخته حریر دریا" که یک تصویر ناب و سوررئال از یک
فاجعه ی تمام عیار را در ذهن مخاطب می سازد. دریا با تمام لطافت حریرگونه اش در حال سوختن است!
این تصویرسازی های منحصر به فرد هستند که مخاطب را مشتاقانه به شنیدن ادامه ی کار دعوت می کنند.
در چهار سطر پایانی این بخش شاعر به ما یادآوری می کند که با این وجود هنوز در امید باز است (و او این موضوع
را در ادامه توضیح خواهد داد)، چرا که ما (مخاطبان این کار) شایسته ی این امید هستیم. این یکی از تکنیکهای
محتوایی ترانه ی مدرن است که پس از مرور و بیان تلخی ها و غمها، دریچه ای هر قدر کوچک را برای مخاطب باز
می گذارد. تکنیکی که در ترانه های بیتلز و لئونارد کوهن بسیار به چشم می خورد. بر سر این موضوع در ترانه ی
مدرن جهان بحث بسیار است، ترانه سرایان بسیار دیگری معتقدند تنها در توصیف دقیق و عمیق سیاهی است
که حس انزجار از آن آفریده می شود.
از نگاه داستانی این بخش علاوه بر تعریف شخصیت اصلی، تم اصلی(یا موضوع روایت) را هم بیان می کند.

پای همه گلدسته ها
دوباره اعدام صدا
دوباره مرگ گل سرخ
دوباره ها دوباره ها
حریق سبز جنگلا
به دست کبریت جنون
از کاشی های آبی مون
سر زده فواره ی خون

حالا شاعر که ما را به شنیدن بقیه ی ترانه بیقرار کرده است برایمان کمی موضوع را باز می کند، و چه خوب این
کار را می کند. در این چند سطر علاوه بر آشنایی زدایی های بی نظیر، استفاده از نمادها باز پررنگ تر از سایر
تکنیک های ادبی است. گلدسته، اعدام، گل سرخ، سبز، کاشی، فواره، چنان در ذهن ما پخته شده اند که
بلافاصله پس از شنیده شدن، تصویری را که شاعر می خواسته ست، در ذهن مان می سازند. این نمادها در
همین چند سطر به نوعی تاریخ پردرد ما را هم مرور می کنند. بدون ذکر حتی یک شخصیت در این چند سطر،
شاعر شخصیت بخشی را به اوج می رساند و روایتی کامل و پویا می سازد.
استفاده از ترکیب "اعدام صدا" – علاوه بر تاثیرگذاری و زیبایی خود- در کنار "گلدسته ها" که هم معمولن یادآور
صدا (اذان و …) هستند و هم یادآور چوبه ی دار، جز شاهکار چه می تواند باشد؟
یک گمانه زنی محتوایی در مفهوم سطر سوّم این بخش اشاره به مرگ خسروگلسرخی است که با توجه به تکرار
اعدامهای سیاسی پس از انقلاب (در اواخر دهه های پنجاه و شصت) می تواند نمایانگر ایهامی درخشان و زیبا باشد:
"دوباره مرگِ گلِ سرخ!".

قصه جادوگر بد
که از کتابا می اومد
نشسته بر منبر خون
عاشقا رو گردن می زد
کنار شهر آینه
جنگل سبز شیشه بود
برای گیس گلابتون
اون روز مثه همیشه بود
پونه می ریخت تو دامنش
تا مادرش چادر کنه
می رفت که از بوی علف
تمام شهرو پر کنه
غافل از اینکه راهشو
جادوگره دزدیده بود
رو صورت خورشید خانوم
خط سیاه کشیده بود

در این بخش اما، شاعر به وسط ماجرا می زند. از جادوگری می گوید که از کتابها آمده است. جادوگری که بر منبر
خون می نشیند و عاشقان را گردن می زند. پیام این بخش واضح است. یک قهرمان مذهبی که برای ما داستانهای
کتابهای کهن )مذهبی( را تداعی می کند و حال به کار قتل عام مشغول شده است.
استفاده از واژه ی "جادوگر" در نوع خود بسیار جالب است، چرا که مردم ما اوایل انقلاب به راستی سحر و جادو شده بودند! ترکیب "منبرِ خون" یک تصویر بسیار تلخ اما پویا و منحصر بفردست. تصویری که
برای خودش یک نیمچه داستان است. هم رنگ و عمق دارد، هم علت و معلول دارد، هم شخصیت دارد و هم تم.
اما ای ن که چرا این جادوگر از کتاب می آید هم برای خودش ریشه ی تاریخی-مذهبی دارد. فراموش نکنیم که
سوشیانت در بارو زرتشتی و مهدی در باور شیعی قهرمانان مذهبی موعود هستند که قرار است ظهور کنند و
تحولات عظیم اجتماعی ایجاد کنند، از همان دست تحولاتی که به گمان مردمان سال 57 روی داده بود.
بند بعدی با داستان گیس گلابتون و شهر آینه آغاز می شود. ابتدا ببینیم که مفهوم آینه در اینجا چیست. آینه در
فرهنگ ایرانی ابزار اشراق و نماد آگاهی است. فرهنگ اصیل ایرانی با تمام فراز و نشیب های تاریخی اش بر
مبنای اگاهی و فرزانگی بنا شده است که این فرزانگی آن را سبز و مهربان اما مانند شیشه شکننده می کند.
گیس گلابتون که از دل همین فرزانگی، سادگی و بی آلایشی برآمده ست در حال زندگی روزمره ی خود در میان
جنگل و بوی خوش پونه است تا آنجا که این جادوگر بد و دیوصفت راه او را می دزدد، خورشید او را تیره می کند و
-از آنجا که آینه از خود نوری ندارد و نورِ خود را از خورشید می گیرد- در واقع فرزانگی او را نیز به خاموشی می
کشاند.
"شهر آینه"، جنگل سبز شیشه" و "صورت خورشید خانم" ترکیب های بی نظیر این بخش هستند. شاعر در این
بخش هم از نماد غافل نمی شود: "آینه"، "جنگل"، "سبز"، "شیشه"، "بوی علف"، "جادوگر"، "خورشید"، "خط
سیاه".
در این بخش اتفاق داستانی برای شخصیت اصلی رخ می دهد. جادوگر راه بر گیس گلابتون می بندد و دنیای او
را سیاه می کند. حالا دیگر زندگی گیس گلابتون از حالت عادی خارج شده است. راهش دزدیده شده است و
خورشیدش سیاه.


چشمای گیس گلابتون
چیزی به جز شب نمی دید
هوا نبود نفس نبود
قصه به آخر نرسید
قصه های مادربزرگ
آیینه خود منه
طلسم جادوگر باید
با دستای تو بشکنه
با دستای رفاقتت
تاریکی وحشت نداره
نوری که حرف آخره
به قصه مون پا می ذاره
حیفه که شهر آینه
سیاه بشه، حروم بشه
قصه تو، قصه من
اینجوری ناتموم بشه

شاعر که رویارویی (Confrontation) را از بخش پیشین با ظهور جادوگر بر سر راه گیس گلابتون آغاز کرده است،
حالا داستان را به نقطه ی عطف (یا بزنگاه داستانی) خود می رساند. چشمان گیس گلابتون حالا جز شب چیزی
را نمی بیند. چشم انسان تنها با وجود نور قادر به دیدن اطراف است و بدون آن چیزی را نمی بیند. اما شاعر در
اینجا به ما می فهماند که گیس گلابتون با وجود تاریکی مطلق قادر به دیدن شب است، یعنی او به تاریکی دنیای
خود آگاه است و این منبع تاریکی را درک می کند، که بسیار زیبا و شاعرانه است.
شاعر حالا به وضوح مقصد راه را به ما نشان می دهد. قصه های مادربزرگ آینه ی خود ماست، ما باید با آگاهی و
فرزانگی -که در ما اصالت دارد- طلسم جادوگر را بشکنیم و آن را از چرخه ی روزگارمان محو کنیم. چرا که به اعتقاد
شاعر واقعن حیف است که این همه روشنی را با این سیاهی و جهالت فعلی هدر بدهیم. شاعر هم چنین به
همدلی و رفاقت اشاره می کند و آن را از کلیدهای محو تاریکی می داند.
باز هم استفاده از نمادها چشمگیر است: "قصه های مادربزرگ"، "نور"، "شهرآینه"، "سیاه"، "طلسم".

آهای آهای یکی بیاد
یه شعر تازه تر بگه
برای گیس گلابتون
از مرگ جادوگر بگه
از مرگ جادوگر بد
که از کتابا می اومد
تا شعر گیس گلابتون
یه شعر پر امید باشه
آیینه های تو به تو
هر کدومش خورشید باشه
نون و پنیر و بادوم
یه قصه ی ناتموم
نون و پنیر و سبزی
تو بیش از این می ارزی

ترانه حالا به نقطه ی برآمد (Resolution) می رسد. حالا شاعر که به ما راه رسیدن به فرزانگی را نشان داده
است، مرکب آن را هم برایمان فراهم می کند. مرکب ما، برای رسیدن به فرزانگی و اصالت مان تکرار خودمان
نیست، بلکه گفتن و شنیدن شعر تازه است. شاعر به ما می گوید که ما برای رسیدن به فرزانگی نباید به عقب
برگردیم، باید به جلو برویم. باید نو شویم و نو بنویسیم و نو بشنویم. این تنها راه برای شکست و مرگ واقعی
(ایدئولوژی) جادوگر است. تنها در این صورت است که ما به "آینه های تو در تو" یا فرزانگی ابدی می رسیم (یادمان
باشد که آینه های تو به تو تصاویر بی نهایت ایجاد می کنند). پیام اصلی یا میوه ی ترانه در این چند سطر نمایان
می شود. هر چند که این چند سطر به دلیل ضرورت ساخت ترانه ی اجرا شده پیشتر هم تکرار می شود، اما در
متن اصلی ترانه بخش پایانی آن است.
شاعر در پایان ما را به ابتدای ترانه پیوند می دهد و به یادمان می آورد که این پایان ماجرا نیست و ما هنوز قصه
ی ناتمامی داریم و سزاوار آنیم که این قصه را به خوبی و خوشی تمام کنیم. شاعر دست ما را از دنیا کوتاه نمی
کند و امید را در ما زنده نگه می دارد.

نکات جالب:
- به گفته ی فرید زولاند ترانه ی "نون و پنیر و سبزی" یکی از چند ترانه ای بود که شهیار قنبری به آندرانیک
داده بود و از قضا آندرانیک آن را انتخاب نکرده بود و کنار گذاشته بود. فرید زولاند آنها را از آندرانیک می
گیرد و از این ترانه خوشش می آید.
- ترانه ابتدا تنها به داریوش داده می شود. اما فرید زولاند به طور اتفاقی ابی را ملاقات می کند و همان
موقع تشخیص می دهد که او هم برای خواندن این ترانه مناسب است. این ترانه ابی را ناگهان از یک
خواننده ی متوسط بالا می آورد و مطرح می کند.
- هر دو خواننده ی این ترانه در اولین اجرای آن روی صحنه، ابتدای ترانه را کاملن اشتباه خواندند، اما به
خود مسلط ماندند و جلو رفتند!
- این ترانه در نحوهی اجرا هم نوآوری کرد و با به صحنه آوردن همزمان دو خواننده ی مطرح آن زمان و تلفیق
ترانه و موسیقی و نمایش اثری جاودانه ثبت کرد.

رضا امیری

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

داستان کوتاه - پمپ بنزین!

حتی دزد هم می تواند کمی شرف داشته باشد